مهم ترین عامل خوشبختی چیست
خودسازی:
مهم ترین عامل خوشبختی، توجه به خود است. قرآن شریف می فرماید:
علیکم انفسکم ...2
بر شما باد خودسازی، که اگر همه گمراه شوند و شما به راه هدایت باشید، زیانی از کفر آنان، به شما نخواهد رسید.
نخستین و ضروری ترین شرط آن است که با نسیم بهاری ایمان، جان خود را چون گلستانی شکوفا کنیم و آن را به باغبان هستی، خدای مهربان بسپاریم. خودسازی کنیم و بدانیم اگر خود را از نظر روحی، اخلاقی و معنوی نساخته باشیم، هیچ جا و هیچ وقت موفق نیستیم و هیچ کس را نمی توانیم راهنما باشیم.
ای که ره را خود ندانی ره نمایی کی توانی
اگر خود را نسازیم و جان ما جهنمی از مار و عقرب های فریب، دروغ، دورویی باشد، قطعاً نه خود آرامش خواهیم داشت و نه می توانیم یک خانواده خوب و آرام به وجود آوریم.
ذات نایافته از هستی بخش کی تواند که بود هستی بخش
وقتی خود چهره زیبای آرامش، خوشبختی و سعادت را ندیده ایم، چگونه می توانیم این هدیه الهی را به دیگران تقدیم کنیم ؟!
قرآن شریف در این زمینه، آیه جذاب و جالبی دارد و می فرماید:3 «اگر نیکی کنید، به خودتان کرده اید و چنانچه بدی کنید، به خودتان کرده اید.»
دلیل برتری مرد بر زن از لحاظ خلقت
برتری مردان بر زنان
سوال :
وَلاَ تَتَمَنَّوْاْ مَا فَضَّلَ اللّهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلَى بَعْضٍ لِّلرِّجَالِ نَصِیبٌ مِّمَّا اکْتَسَبُواْ وَلِلنِّسَاء نَصِیبٌ مِّمَّا اکْتَسَبْنَ نسا32 دلیل برتری مرد بر زن از لحاظ خلقت و طبیعت چیست توضیح مبسوط
الرجال قوامون علی النساء بما فضل الله بعضهم علی بعض وبما انفقوا من اموالهم نسا 34 ؟؟سپاسگذار
پاسخ :
با سلام
دوست محترم
اجازه دهید به صورت جامع این موضوع را بررسی کنیم؛ خیلی وقت ها شده از خـود مـى پـرسـیم چـرا بعضى از افراد بشر استعدادشان بیشتر و بعضى کمتر، بعضى زیبا و بعضى دیگر از زیبایى، بی بهره اند، بعضى از نظر جسمى فوق العاده نـیـرومـنـد و بـعـضـى مـعـمـولى هـسـتـنـد، آیـا ایـن ) تـفـاوت هـاى طـبـیـعـى ( بـا اصل عدالت پروردگار سازگار است ؟
برای رسیدن به پاسخ باید به چند نکته توجه داشت :
1.قـسـمـتـى از تـفـاوت هاى جـسـمـى و روحـى مـردم بـا یـکـدیـگـر مـعـلول اخـتـلافـات طـبـقـاتـى و اجـتـمـاعـى و یـا سـهـل انـگـاری هاى خود مـردم اسـت که هیچ گونه ارتباطى به دستگاه آفرینش ندارد، مثلا بـسـیـارى از فـرزنـدان ثـروتـمـنـدان از فـرزندان مردم فقیر هم از نظر جسمى قویتر و زیـبـاتـر و هـم از نـظـر اسـتـعـداد پـیـشـرفـتـه تـرنـد، بـه دلیل اینکه آن ها از تغذیه و بهداشت کافى بهره مندند در حالى که این ها در محرومیت قرار دارنـد، و ... این گونه اختلاف ها را باید (اخـتـلاف هاى سـاختگى و بى دلیل ) دانست که با از بین رفتن نظام طبقاتى فاسد و تعمیم عـدالت اجـتـمـاعـى از مـیـان خـواهـد رفت، و هیچ گاه اسلام و قرآن بر این گونه تفاوت ها صحه نگذاشته است .
2.قـسـمتى دیگر از این تفاوت ها، طبیعى و لازمه آفرینش انسان است یعنى یک جامعه اگر هم از عدالت اجتماعى کامل برخوردار باشد تمام افرادش همانند ساخته های یک کارخانه یک شـکـل و یـک جور نخواهند بود و طبعا با هم تفاوت هایى خواهند داشت، ولى باید دانست که مـعـمـولا مـواهـب الهـى و اسـتـعدادهاى جسمى و روحى انسان ها آنچنان تقسیم شده که هر کسى قـسـمـتـى از آن را دارد، یـعنى کمتر کسى پیدا مى شود که این مواهب را یکجا داشته باشد، یـکـى از نـیـروى بـدنـى کـافى برخوردار است، و دیگرى استعداد ریاضى خوبى دارد، یکى ذوق شعر، و دیگرى عشق به تجارت، و بعضى هوش سرشارى براى کشاورزى، و بعضى از استعدادهاى ویژه دیگرى برخوردارند، مهم این است که جامعه یا خود اشخاص، استعدادها را کشف کنند، و آن ها را در محیط سالمى پرورش دهند، تا هر انسانى بتواند نقطه قوت خویش را آشکار سازد و از آن بهره بردارى کند.
3.ایـن موضوع را نیز باید یادآورى کرد که یک جامعه همانند یک پیکر انسان، نیاز به بافت ها و عضلات و سلول هاى گوناگون دارد، یعنی بـراى بـه وجـود آمـدن یـک ))جـامـعـه کـامـل (( نیاز به استعدادها و ذوق ها و ساختمان هاى مختلف بدنى و فکرى است، اما نه به ایـن معنى که بعضى از اعضاء پیکر اجتماع در محرومیت به سر برند و یا خدمات آن ها کـوچک شمرده شود و یا تحقیر گردند، همانطور که سلول هاى بدن با تمام تفاوتى که دارند همگى از غذا و هوا و سایر نیازمندی ها به مقدار لازم بهره مى گیرند.
و بـه عبارت دیگر تفاوت ساختمان روحى و جسمى در آن قسمت هایى که طبیعى است (نه ظـالمانه و تحمیلى ) مقتضاى ))حکمت (( پروردگار است و عدالت هیچ گاه نمى تواند از حکمت جدا باشد... فى المثال اگر تمام سلول هاى بدن انسان یکنواخت آفریده مى شد، دور از حـکـمـت بـود، و عـدالت بـه مـعـنـى قـرار دادن هـر چـیـز در مـحـل مـنـاسـب خود نیز در آن وجود نداشت، همچنین اگر یک روز تمام مردم جـامعه مثل هم فکر کنند و استعداد همانندى داشته باشند در همان یک روز وضع جامعه به کلى درهم مى ریزد. بنابر این آنچه در آیه فوق درباره اختلاف ساختمان زن و مرد آمده در واقع اشاره اى به همین موضوع است زیرا بدیهى است که اگر تمام افراد بشر، مرد و یا همه زن بـاشند، نسل بشر به زودى منقرض مى شود و علاوه بر اینکه قسمت مهمى از لذات مشـروع بشر از میان مى رود... حال اگر جمعى ایراد کنند که چرا بعضى زن و بعضى مرد آفـریده شده انـد و این چگونه با عدالت پروردگار مى سازد، مسلم است که این ایراد منطقى نخواهد بود، زیرا آن ها به حکمت آن نیندیشیده اند.
با این حال بحث سرپرستى در نظام خانواده که آیه 34 سوره نساء هم ناظر به آن است، مشخص می شود. مشخصا خانواده یک واحد کوچک اجتماعى است و همانند یک اجتماع بزرگ باید رهبر و سرپرست واحدى داشته باشد، زیرا رهبرى و سرپرستى دسته جمعى که زن و مرد مشترکا آن را به عهده بگیـرنـد مفهومى ندارد و در نتیجه مرد یا زن، یکى باید رئیس خانواده بـاشد، قرآن در اینجا تصریح مى کند که مقام سرپرستى باید به مرد داده شود. مردان سرپرست و نگهبان زنان هستند... الرجال قوامون على النساء . ..البته مقصود از این تعبیر استبداد و اجحاف و تعدى نیست بلکه منظور رهبرى واحد منظم با توجه به مسئولیت ها و مشورت هاى لازم است .
این مساله در دنیاى امـروز بیش از هر زمان روشن است که اگر هیاتى (حتى یک هیئت دو نـفرى) مامور انجام کارى شود حتما باید یکى از آن دو رئیس و دیگرى معاون یا عضو باشد و گرنه هرج و مرج در کار آن ها پیدا مى شود - سرپرستى مرد در خانواده نیز از همین قبیل است .
و این موقعیت بـه خاطر وجود خصوصیاتى در مرد است مانند ترجیح قدرت تفکر او بر نیروى عاطفه و احساسات (به عکس زن که از نیروى سرشار عواطف بیشترى بهره مند است) و دیـگرى داشتن بنیه و نیروى جسمى بیشتر که با اولى بتواند بیندیشد و نقشه طرح کند و با دومى بتواند از حریم خانواده خود دفاع نماید.
به علاوه تعهد او در بـرابر زن و فرزندان نسبت به پرداختن هزینه هاى زندگى، و پـرداخت مـهـر و تـامـیـن زنـدگى آبرومندانه همسر و فرزند، این حق را به او مى دهد که وظیفه سرپرستى به عهده او باشد.
البته ممکن است زنانى در جهات فوق بر شوهران خود امتیاز داشته باشند ولى باید توجه داشت که قوانین به تک تک افراد و نفرات نظر ندارد بلکه نوع و کلى را در نظر مى گیرد، و شکى نیست که از نظر کلى، مردان نسبت به زنان براى این کار آمادگى بـیـشترى دارند، اگر چه زنان نیز وظایفى مى توانند به عهده بگیرند که اهمیت آن مورد تردید نیست .
ولى ناگفته پیدا است که سپردن ایـن وظیفه به مردان نه دلیل بالاتر بودن شخصیت انسانى آن ها است و نه سبب امتیاز آن ها در جهات دیگر، زیرا امتیاز مورد پسند خداوند صرفا بستگى به تقوى و پرهیزگارى دارد چه مرد باشد چه زن... .
موفق باشید.
چگونه میتوان تقوا داشت؟
چگونه میتوان تقوا داشت؟
"تقوا" در لغت به معنای انجام کاری برای در امان ماندن از خطری است.
"تقوا" در قرآن عامل سعادت و رستگاری انسان معرفی شده و رعایت آن، مورد تأکید فراوان قرار گرفته است. تقوا در بینش قرآنی آن است که آدمی از خطری که از فعل اختیاری خود او نشأت میگیرد و متوجه سعادت ابدی اوست، بترسد و کاری کند که از آسیب آن در امان ماند; بنابراین در تقوا ویژگیهایی ملحوظ است: 1. خطر پرهیز شده که از ناحیه فعل اختیاری خود شخص است; 2. آن خطر متوجه سعادت ابدی انسان است; 3. شخص در حقیقت از خداوند میترسد و در برابر او تقوا میورزد.(ر. ک: اخلاق در قرآن، آیت الله مصباح یزدی، ج 1، ص 53 و 54، انتشارات پارسایان، قم.)
قرآنکریم، در آیات مختلف برخی از صفات متقین را چنین معرفی میکند:
1. آنها در همه حال انفاق میکنند; چه موقعی که در راحتی و وسعتند و چه زمانی که در پریشانی و محرومیتند: "الَّذِینَ یُنفِقُونَ فِی السَّرَّآءِ وَالضَّرَّآءِ; (آلعمران، 134) همانها که در وسعت و پریشان انفاق میکنند".
2. بر خشم خود مسلطند; "وَالْکَـَظِمِینَ الْغَیْظَ; (آلعمران، 134) و خشم خود را فرو میبرند".
3. از خطای مردم گذشت مینمایند; "و العافین عن الناس; (آلعمران، 134) و از خطای مردم میگذرند."
4. نیکوکارند; "وَاللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ; (آل عمران، 134) و خدا نیکوکاران را دوست دارد".
5. اصرار بر گناه نمیکنند; "وَالَّذِینَ إِذَا فَعَلُوا فَـَحِشَةً أَوْظَـلَمُوَّا أَنفُسَهُمْ ذَکَرُوا اللَّه; (آلعمران، 135) و آنها هنگامیکه مرتکب عمل زشتی شوند یا به خود ستم کنند به یاد خدا میافتند و برای گناهان خود طلب آمرزش میکنند و اصرار بر گناه نمیکنند با اینکه میدانند".
6. شبزندهدار هستند; در هر شب بخشی را بیدار هستند و به عبادت و نماز شب مشغول هستند: "کَانُوا قَلِیلاً مِّنَ الَّیْلِ مَا یَهْجَعُونَ; (ذاریات، 17) آنها کمی از شبها را میخوابیدند".
7. در صبحگاهان استغفار میکنند; "وَ بِالاْ ?َسْحَارِ هُمْ یَسْتَغْفِرُون; (ذاریات، 18) در سحرگاهان استغفار میکردند"
8. در غیب و نهان از خداوند میترسند; "الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَیْبِ; (انبیا، 49) همانها که از پروردگارشان در غیب و نهان میترسند."
9. از حساب آخرت بیم دارند; "الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَیْبِ وَ هُم مِّنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُون; (انبیا، 49) و از قیامت بیم دارند"
10. آنان با تمام دل و جان متوجه پروردگار خویشند; ایمان، قلب آنها را روشن ساخته به همین دلیل در برابر اعمال خود، به شدت، احساس مسئولیت میکنند و از کیفر گناهان خویش بیمناکند، از او تقاضای آمرزش و نجات از دوزخ میکنند: "الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَآ إِنَّنَآ ءَامَنَّا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَقِنَا عَذَابَ النَّار; (آلعمران، 16) همان کسانی که میگویند: پروردگارا ما ایمان آوردهایم، سپس ما را بیامرز و از عذاب آتش نگاهدار"
11. در برابر حوادث، در مسیر اطاعت پروردگار و در برابر گناه و گرفتاری و شدائد، صبر و استقامت و پشتکار دارند; "الصّـَبرین; (آل عمران، 17) آنها که استقامت میورزند"
12. راستگو و درستکارند; "الصّـَدقین" (آل عمران، 17)
13. در راه بندگی و عبودیت خدا، خاضع و فروتن هستند و بر این کار مداومت دارند; "وَالْقَـَنِتِین" (آل عمران، 17) و...(ر.ک: تفسیر نمونه، آیتالله مکارم شیرازی و دیگران، ج 3، ص 96; ج 2، ص 344; ج 22، ص 320 و 326; ج 19، ص 302 و 435، دارالکتب الاسلامیة.)
راههای تقویت تقوا در قرآن عبارتند از:
1. دوری از گناهان (غافر، 9); 2. احسان کردن (آلعمران، 172); 3. صبر و شکیبایی (آلعمران، 120); 4. اصلاح امور (نسأ، 129); 5. عبادت و بندگی خدا (بقره، 21); 6. گرفتن و یاد هدایای الهی (بقره، 63); 7. اجرای احکام الهی (قصاص ; بقره، 179); 8. روزه گرفتن در ماه رمضان و غیر آن (بقره، 183); 9. ولیّ و شفیع قرار ندادن غیر خدا برای خود (انعام، 51); 10. تذکر به حساب (انعام، 69); 11. ایستادگی در عهد و پیمان (انفال، 56); 12. تقویت ایمان (نمل، 53); 13. عفو و بخشش (بقره، 237); 14. عدالت پیشگی (مائده، 8); 15. بزرگ داشتن شعائر الهی (حج، 32); 16. صداقت (بقره، 177); 17. اقامه نماز و نیز موارد دیگری یادآوری شده است.
برخی از اموری که میتواند تأثیر فراوانی در بدست آوردن تقوا داشته باشد عبارتند از:
1. پاک بودن محیط: خداوند متعال میفرماید: "والبلد الطیّب یخرج نباته باذن ربّه و الذی خبث لا یخرج الا نکداً کذلک نصرّف الأیـَت لقوم یشکرون; (اعراف، 58) سرزمین پاکیزه ]و شیرین[، گیاهش به فرمان پروردگار میروید; اما سرزمینهای بدطینت ]و شورهزار[، جز گیاه ناچیز و بیارزش، از آن نمیروید، این گونه آیات ]خود[ را برای آنها که شکر گزارند، بیان میکنیم".
بیتردید محیط اجتماعی انسان، در روحیات و اعمال او اثر فراوانی دارد; زیرا انسان بسیاری ازصفات خود را از محیط کسب میکند. محیطهای پاک، غالباً افراد پاک پرورش میدهد و محیطهای آلوده، نیز غالبا افراد را آلوده میکند.
2. نقش معاشران و دوستان: خداوند در سوره فرقان از زبان ستمکاران میگوید: "... ای کاش با رسول ]خدا[ راهی برگزیده بودم! ای وای بر من! کاش فلان ]شخص گمراه[ را دوست خود انتخاب نکرده بودم! او مرا از یادآوری ]حق[ گمراه ساخت..." (فرقان، 27 و 28)
معمولاً دوستان و معاشران ناباب و آلوده، باعث آلودگی افراد پاک میشوند; گرچه عکس این مسأله نیز صادق است.
پیامبر اکرممیفرماید: "المرءُ علی دین خلیله و قرینه" انسان بر همان دینی است که دوست و رفیقش از آن پیروی میکند.(اصول کافی، شیخ یعقوب کلینی، ج 2، ص 360، باب مجالسة اهل المعاصی، حدیث 3، دارالتعارف للمطبوعات.)
3. تأثیر تربیت خانوادگی و وراثت در اخلاق: کانون خانواده اولین مرکز آموزش و پرورش است و بسیاری از زمینههای مسایل اخلاقی در آنجا رشد میکند و بدیهی است که اگر محیطِ خانه سالم باشد، فضایل اخلاقی و تقوا و ایمان رشد و تحکیم مییابند.
4. علم و آگاهی: این عامل نیز در تقویت و افزایش ایمان و تقوا مؤثر است و معرفت و شناخت با فضایل اخلاقی در ارتباطند; زیرا جهل، سرچشمه فساد و انحراف، بیبند و باری، عامل حسادت، تعصب و لجاجت، عامل سوء ظن و بدبینی، بیادبی، نفاق و .. میباشد و بیشتر دوزخیان جاهلانند.(ر. ک: اعراف، 179.)
5. یکی دیگر ازراههای تقویت و تحکیم تقوا و ایمان، عمل به دستورهای خداوند; یعنی انجام واجبات و ترک محرمات است; چنان که امام صادقفرمود: "... الایمان عمل کله ...; ایمان، تمامیاش عمل است."(بحارالانوار، همان.)
انسان، برای تقویت فضایل اخلاقی باید گامهای عملی مانند: توبه، مشارطه، مراقبه، محاسبه، معاتبه و معاقبه را بردارد.(جهت اطلاع بیشتر، ر. ک: پیام قرآن ـ اخلاق در قرآن ـ آیت الله مکارم شیرازی و دیگران، ج 1، ص 61-397، مدرسه امام علی بنابیطالب.)
راز صله رحم وطول عمر
شعیب عقرقوتی می گوید :
... من با یعقوب ( اهل مغرب ) که برای زیارت به مکه آمده بود ، محضر امام کاظم (علیه السلام) رسیدیم ، امام نگاهش که به یعقوب افتاد ، فرمود : « ای یعقوب ! تو دیروز به این جا وارد شدی ومیان تو وبرادرت اسحاق درفلان محل درگیری پیش آمد وکار به جایی رسید که همدیگر را دشنام دادید. شما نباید مرتکب کارزشت وقبیحی شوید .فحش دادن وناسزاگفتن به برادران دینی ،ازآیین ما وپدران ونیاکان ما به دوراست وما به هیچ یک ازشیعیان خود اجازه نمی دهیم که چنین رفتاری را داشته باشند. ازخدای یگانه بپرهیز وتقوا داشته باش . ای یعقوب ! به زودی مرگ بین توو برادرت ( به خاطر قطع رحم ) جدایی خواهد افکند . برادرت اسحاق درهمین سفر پیش ازآن که به نزد خانواده خود برگردد خواهد مرد وتو نیز ازرفتارت پشیمان خواهی شد . شما قطع رحم کردید ونسبت به یکدیگر قهرهستید . بدین جهت خداوند عمر شما را کوتاه نمود.»
یعقوب گفت :« فدایت شوم ! اجل من کی خواهد رسید ؟ » امام فرمود : « اجل تو نیزرسیده بود ولی چون تو درفلان منزل به عمه ات خدمت کردی وبه واسطه هدیه او را خوشحال نمودی ، به خاطراین صله رحم خداوند بیست سال به عمر تو افزود »
شعیب گوید :
« پس ازمدتی یعقوب رادرمکه دیدم .احوالش را پرسیدم .او گفت : « برادرم همانطور که امام (علیه السلام) گفته بود ، پیش ازآن که به خانه خود برسد وفات یافت ودرهمین راه به خاک سپرده شد .(1)
پی نوشت:
1-بحار الانوار،ج48،ص36.
حدود اطاعت از شوهر
خانواده یک واحد کوچک اجتماعى است که همانند اجتماع بزرگ نیاز به رهبر و سرپرست دارد. قرآن مجید تصریح کرده که مدیریت خانواده بر عهده مرد است: "الرّجال قوّامون على النّساء؛ مردان سرپرست و عهده دار امور زنان هستند".(1) البته منظور از سرپرستى و مدیریت، استبداد و زورگویى نیست، بلکه منظور، اداره امور و هدایت زندگى و تأمین معیشت است. این موقعیت به خاطر خصوصیات جسمى و روحى مردان است مانند: داشتن بنیه بدنى و نیروى جسمى و غلبه قوه تفکّر مدیریتى بر نیروى عاطفه.
از طرفى تعهد او در برابر زن و فرزندان نسبت به پرداخت هزینههاى زندگى و پرداخت مَهر، این حق و در واقع مسئولیت را به او مى دهد که وظیفه سرپرستى بر عهده او باشد. البته ممکن است زنانى، بر شوهران خود امتیاز داشته باشند، ولى قوانین به تک تک افراد نظر ندارد، بلکه نوع انسان و کلى را در نظر مى گیرد.(2)
مدیر بودن مرد به معناى اسیر بودن زن در دست وى نیست تا بتواند به دلخواه خود عمل کند. در تمام مدیریتها مدیر نباید خود را بى نیاز از شور و مشورت بداند.
فقها بر اساس روایات، حدود اطاعت زن از شوهر را معیّن کردهاند:
امام خمینى(ره) در این باره مى گوید: "در مطلق استمتاعات (بهره مندىهاى جنسى) و خروج زن از منزل باید اطاعت از شوهر باشد".(3) البته مسئله خروج در مواردى استثنا شده که در توضیح المسائل مراجع ذکر شده است. زنى که امور واجب بر خود و حقوق شوهر را رعایت نکند، ناشزه است، ولى ترک اطاعت از شوهر در مواردى که بر زن واجب نیست، باعث نشوز وى نمى شود. بنابراین اگر زن از خدمات خانه و خواستههاى شوهر که مربوط به کامیابى در امور جنسى نمى شود، مانند جارو کردن، خیاطى، آشپزى یا حتى آب دادن و پهن کردن رختخواب خوددارى کند، نشوز شمرده نمى شود.(4)
پى نوشتها:
1. نساء (4) آیه 34.
2. تفسیر نمونه، ج 3، ص 370، با تلخیص.
3. عبدالرّحیم موگهى، احکام خانواده، ص 75.
4. تحریرالوسیله، ج 2، ص 305.